نتایج جستجو برای عبارت :

چجور روش شد اصن

اب دستتونه بذارین زمین بیاین زر بزنین ببینم قالبم چجور شده؟؟!!
راستی من به کی قول داده بودم قالبو بدرستم؟!
اها هستی جون بود فکنم...
هستیییییییییی تشریف بیار ببین چجور شده
بقیه اتونم بیاین نیاین میام وبتونو به اتیش میکشماااااا!!!!!
امروز رو نمیدونم چجور سازمان دهیش کنم دوتا کلاسا رو لغو کردم :/
اول تمیز کاری بعدشم به خودم رسیدن !خودمم در عجبم چجور وقت میکنم به خودم برسم چند روز پیش موهام اذیتم میکرد واقعا وقت ارایشگاه رفتنم نداشتم یه قیچی ورداشتم موهامو زدم بعدشم نشستم به موهام نگاه کردم ^_^ از خود راضی یا خود شیفته نیستم ولی قشنگ بود خدایش :')
من برم به کارام برسم که خیلیییی زیاده خیلییییی !!
کاش من همه فنه حریف بودم کاش منم یکی داشتم کمکم میکرد کاش یکی بود که بگه بهم تو بشی
میگم دخترک برام دعا کن
میگه دعا کن برا چکار؟
- دعا کن عاقبت بخیر بشیم
- یعنی دعا کنم پلیس بشی
- خخخخ اره همون
- چرا آتش نشان نمیشی. من آتش نشان بیشتر دوس دارم
- خب باشه اونم میشم
- پس دعا کنم چی
- عاقبتمان به خیر شود.
دوشب بعد
میگه : من تورو خیلی دوست دارم ببین انقدر (انگشت هاش را میاره بشماره) یکی دوتا چهارتا نههههه تا.
بعد میگه: تورو قد دنیای چاق دوست دارم
خودش میخنده خخخخخخ. یعنی میخاست بگه بیشتر از دنیا دوست دارم. میگه اندازه دنیای چاق. خخخخخخ
گرگ ش
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخ
به لطفِ دعای خیر دوستان و انرژی مثبت هاتون مرخص شدم :)
واقعا نمیدونم چجور از مهربونی و لطف تک تک شما دوستانِ مجازی اما واقعی تر از ادم های دنیای واقعی تشکر کنم
عذرمیخوام که در شرایطی نبودم که بتونم جواب محبت ها و پیام هاتون رو بدم 
ایشالا همیشه سالم و سلامت باشید 
نمیدونم اصلا چجور باید توضیح بدم.....
ولی واقعا غلط کردم واقعا غلط کردم
هیچ وقت بع کسی ترحم نکنید هیچ وقت به کسی که نمک نشناسه به کسی که کثافطه اینکارو نکنید.. 
خدایا خودت کمکم کن خواهش میکنم خداجووون.
از شریف ،شرافت و از کثیف ،کثافت بهت میچسبه ،دقت کنید حتی به چه کسی سلام میکتید...
سلام . 
امکان نظر دهی به صورت ناشناس رو در این پست فعال کردم . 
لطفا نظر خودتونو درباره ی من بدهید ؟ چجور ادمی هستم ؟ و یا هر چیزی در باره ی من ؛ نقد یا پیشنهادی :)
مرسی ...
+اگر ناشناس نظر دهی یعنی به من احترام گذاشتی ! و پیشا پیش بخاطر احترامی که به من میزاری ممنونم :)
+تمام مطالب قبلی به حالت "نمایش" در امد !:))
واقعا این چجور تعزیه هایی هست ک تو ماه محرم اجرا میکنن ؟ 
خیلی بی کیفیت و مسخره اجرا میکنن جوری که بیشتر مضحکه خاص و عام میشن 
پارسال ی تعزیه رفتم شمر جا موبایلى داشت و شلوار جین آبی
حرمله ساعت داشت ،اون یکی کفش اسپرت قرمز پوشیده بود اصلا ی وضعی بود 
دوست داشتم دوست دارم چرا باهام این کارارو کردی ....
 
چرا عادتم دادی الان اینجوری شدی ‌‌‌‌‌.....
 
باورم نمیشه عذاب این روزا واقعیه . من با عشق تو دارم لحظه هامو میسازم تو با حرفات دل منو اتیش میزنی . 
اخه این همه کینه چرا تمومی نداری. این چجور کینه ایه. این کینه نیست . این بهانه است. یه بهانه  زیر پوستِ یه کینه ساختگیِ . 
 
 
 
یه مشکلی که دارم، که خیلیم بزرگ و اساسیه، اینه که خیلی رو بازی میکنم! زیادی معلومم! همه چی همینجوری قشنگ معلوم. هرکی باهام حرف بزنی فورا میفهمه من تو سالادم چجور سسی میریزم:| یعنی در این حد معلومم! هیچ نیازی هم به کند و کاو و بررسی و جست و جو نیست ها! خودم تو پنج دیقه همه چیزو راجب خودم میگم! همینطوری مثل یه نوار ضبط شده! و این اصلا خوب نیست. بد هم هست
و یه دستگاه سونوگرافی اینجاست 
که خوبه 
فست نه هااا
و یه آقای ۱۷ ساله اینجاست 
که خدا می دونی دیشب نصف شب چجور گاز داده که واژگون شده و خورده به حفاظ های بلوار 
و الان نگاش می کنی قیافه ش قابل تشخیص نیست بس که ورم داره جفت پاهاش ران هاش آسیب دیده و دستش و فکش :/ 
این دستگاه اینجاست و این آقا تا واحد سونوگرافی جابجا نشد! 
و این چیزها ذوق داره :) 
و این ها پولهای مملکته که تو جای درستش خرج شده! 
عجیب دلــم گرفته اونم یهویی خیلی حس بدی بود خیلی نمیدونم چجور و از کجـــــا آمد سراغ من آخه!
خدایـــا هیچ وقت حال منو توی محرم این مدلی نکن روزای محرم همش حس غروب جمعه های پاییزی داره دلــــتم بگیره فکر کن چه بلایی سرت میاد !!
از اینکه بی اعصاب میشم یوقتـــایی واقعا غیر قابل باوره! و بســـــیار ناراحت کننده است...
1.مطالب چجوریه؟؟چند تا پست بیشتر نذاشتم و انتظار ندارم که با همین چندتا این سوالمو جواب بدید اما جواب بدید ممنون میشم:)
میخوام بدونم اگه همینطوری به چرت وپرت گویی هام ادامه بدم و مزخرفات روزانه مو بگم خسته نمیشید؟؟؟؟؟؟
2.رنگ هدر و اینا چجوریاس؟؟؟عوض بشه یا نه؟؟
3.ریحانه چجور ادمیه....خب مشخصه که من اینجا خودمم ریحون نیستم ریحانه ام و اصا قرار نیست پستی راجع به کی پاپ بزارم...بماند که اسم وب به کی پاپ مربوطه://به هر حال نظرتون راجع به ریحانه
 
 
پ.
چرا بدم نمیاد
چرا چندشم نمیشه؟

+ اگه توی این جامعه با این مذهب و فرهنگ 
اگه تو این خانواده با این اعتقاد و رسوم
اگه اینجا و اینجوری متولد نمیشدم
الان چجور آدمی بودم؟!
یکم‌ترسناکه
یکم جذاب
ولی عجیب!
اینکه کجا و کِی و کی بدنیا اومدم خودش جای بحثه
اینکه دنیا از من چی میخواد
من از دنیا چی میخوام
اصن چیا باید بخوام؟
دنیا بدون خدا فقط ی جنگل تاریکه ک هرچی میدوی توش بیشتر گم میشی و بیشتر دور...
ولی خدا مث یه نور میمونه.مث نور خورشید!
وقتی هست یهو همه چی
که چطور طرز تفکر یه نفر میتونه انقدر متفاوت و زیبا باشه؟
من بهشون میگم آدم های الهام بخش!
اطراف خودم هم یه سری از دوستام هستن که الهام بخشن ولی بیشتر تو فضای مجازی به همچین آدمایی برخوردم..
بعضی وقتا شاید اول از رو ظاهر قضاوت کنم که این چجور آدمیه ولی وقتی حرفاشو میشنوم کلا نظرم در موردش تغییر میکنه..
واقعا آدم هارو تا وقتی حرف نزنن نمیشه شناخت..
دوست دارم کم کم چند تاشون رو اینجا معرفی کنم شاید بتونه الهام بخش بقیه هم باشه..
اشتباه بزرگم اومدن به این دانشگاه بود
اشتباه کردم
باید با اقتدار و با عزت میومدم سمت علاقه ام ، نه اینجور
کم کاری کردم 
سنم هر روز داره بیشتر میشه ، توان اینکه بخوام بشینم دوباره برا کنکور بخونم رو ندارم ، اما بشدت دوست دارم بشینم بخونم و شر همه چیز رو بکنم 
اما میترسم ، از شرابط کنکور میترسم
 
کاش کسایی کنکور ریاضی دادن میومدن حتی اگه شده بطور ناشناس بهم میگفتن ، سطح سوالا و کنکور و نتایج چجور بوده :)
 
 
حدود چهار ساله به خودم نگفتم ایول مریم خیلی خوب بودی!ذوق نکردم برای خودم...تو هیچی انتظار خودمو برآورده نکردم.الان پر از ترسم...تو شروع هر کاری میدونم اون چیزی که میخوام نمیشه و نصفه نیمه رها میشه یا به سختی تموم میشهتو نوشتن هم حتی اینجور شدم...حوصله ندارم مثل چندسال قبل اتقاقات رو با جزییات بنویسم و تحلیل کنمیک ماه دیگه باید برگردم خونه و هیچ برنامه ای ندارم که چجور زندگی کنم و میخوام چیکار کنم...راه زیاده ولی کی میره
آموزش ساخت کتاب قصه برای کودکان
کتاب قصه کودکان در مقاطع مختلف از طرف مربیان پیشنهاد می شود و اولیا را به چالش میکشد.
در این مقاله به صورت ویدیویی به شما نشان می دهیم چگونه کتاب قصه کودکان را بسازید.
کاردستی کتاب داستان کودکان ضمن ایجاد اشتیاق در کودکان برای بزرگسالان نیز تجربه ای تازه و جذاب است.
برای ساخت کاردستی کتاب قصه کودکان نیازمند مقداری کاغذ رنگی و مقوا و چسب هستید که در طول مقاله گفته می شود.
اگر مخاطب جدید ویکی چجور هستید ضمن خوش آ
نمیدونم چجور دفتر قشنگ زندگی رو ببندم و از تازه شروعش کنم تا یه جاهایی موفق بودم و به خواسته هام رسیــدم ولی از یه جایی دیگه واقعادوست دارم این فصل رو یجور ببندمش و یه دوپینگ دیگه واسه تغییراتم بزنم میدونم زمان بر هستند ولی سخت نیست تلاش میکنم زندگی من یه مراحلی سختی های خودش رو گذروند و الانم سختی داره ولی شرایط خیلی از قبل بهتره من یه آدم مستقلــم و رو پاهای خودم ایستادم ...
ولی از حالا تمام لحظاتم رو ثبت میکنم نمیدونم چرا تنبلیم میشه ولی دو
تو این مدت برای بار هزارم هم که شده، کاسه‌ی حقیر و کوچیک بغضم رو با چشم میبینم که داره ذره ذره پر می‌شه و جوری بی همتا و سوای از بار های قبل می‌خواد طور بدتری بشکنه.
من تو زندگی چیزی بودم که نباید، کسایی رو روندم که نباید، به طور خلاصه الان ها دارم میفهمم ادبیات زندگی رو پاک بیسوادم. خب تلخه دیگه. این که آدم به عمق رزالت‌‌ها و بدی‌ها و فقدان‌‌هاش پی ببره. میگن پنهون کارم، شاید هستم، میگن میپرم ، کتمانش سخته، تلخم،‌ میپرم، میگن آبروریزی می
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
      
- کی‌وو! میدونی چجور نقشه‌ای هیچ وقت شکست نمیخوره؟ هیچ نقشه‌ای.
  میدونی چرا؟ اگه نقشه‌ای بکشی زندگی هیچ وقت وفق مرادت پیش نمیره.
--------------------------------------------------------------------------------------
 فیلم سیاهم می‌سازید؛ اینطوری بسازید.
توی دوران دبیرستانم هر قدر از دوست دورو و مسخره ام "ح"  ضربه خوردم
حالا توی دانشگاهم دیدم دوستی که انتخاب کردم "ی" همونقدر احمق و عوضیه ، همونقدر منفعت طلبببب و حریص ، حسود و واقعا غیردوست 
غیردوست
هرچی هست  ، دوست نیست واقعا ناراحتم که چرا این دو ترم توی اکیپ مسخره ای بودم که تمام گفته هاشون یا غیبت پشت همدیگه بود یا پشت پسرای مردم و واقعا متاسف شدم برا خودم ک اینجور ادمای چیپی دور و ورمن و من؟ من دو ترم دانشگاهمو با اینا گذروندم 
من اییینقد ب
  
حیاط خیس شده بود و کفی. اب و کف ی کمی ریخت روی پله هاما تو سالن نشسته بودیم ک دخترک موقع پایین اومدن از پله پاهاش لیز خورد و 3  4 تا پله لیز خورد پایین. سریع بلند شد و گریه دوید بالاولی دلش طاقت نیاورد و دوست داشت پیش من باشه برا همین سریع برگشت پایینباباش دعواش کرد ک چرا افتاده زمینچند دقیقه ای گذشت و اروم شداول بهم گفت مامان من ی کمی اب رو تاید ریختم روی موکت ک موکت رو بشورم ک کمک شما بکنم و تاید توی پله ها نریختم اصلا من نمیدونم چجور اب و کف او
یه اخلاقی دارم که وقتی ببینم چیزی واقعی نیست میذارمش کنار و میرم! 
که بیشتر در مورد آدم ها و رفتارشون واسم اتفاق میفته ولی میتونه در مورد هرچیز دیگه ای هم باشه که الان مثالش یادم نمیاد ولی حتما تجربه کردم! 
خلاصه که این اخلاقمم دوست دارم! 
وقتی میدونم واقعیت یه چیز دیگه ست چرا باید با یه مشت دروغ و چیزای غیر اصل دور و برمو پر کنم؟
همونطور که گفتم هیچ چیز اونطوری که میگن نیست تا خودت تجربه نکرده و ندیده باشی نمیتونی به واقعیت پی ببری؛ حتی باید ب
قدیم ها هوای بهار با الان فرق داشت، یک لحظه ابر بود یک لحظه آفتاب، دلچسب بود اونم واسه ما که بچه بودیم و شوق تعطیلات بهاری را داشتیم. پاچه های شلوارمون را بالا میزدیم و با کاسه و جارو مشغول شستن فرش میشدیم، فرش های شسته شده از دیوار حیاط خونه ها آویزون بود و آفتاب میخورد، همه چیز بوی نو و تازگی میداد اما اومدن بهار برای من همیشه با یک غمی همراه بود مثل غم غروب جمعه، غمِ عصر روز سیزده بدر! گاهی فکر کردن به پایان جلوی لذت بردن از لحظات را میگیره. 
به کثافتی دچارم به نام وقت تلف کردن. عشق ح اغنام کرده و حالا بدنبال یک فانم. زندگی همینقدر بی جلوه و مسخره داره پیش میره، صبح تا ساعت ۱۰ خواب بودم و بعدازظهر یعنی الان می‌خوام بخوابم و کلا یه مقاله گذاشتم جلو روم و چس ناله شر کردم اینور اونور. دلم تنهایی و خلوت و عزلت می‌خواد و دلخوش که یکی دوستت داره، انگار نه انگار میم هم آدمه و دوسم داره! این میل به دوست داشته شدن پیور رو نمی‌دونم چجور جمعش کنم؟ چی شد اینجور شدم؟ از کی! چرا اینقدر بدنبال معش
جدا شمایی که متاهل هستی چجور بیس چاری وجود همسرت رو تحمل میکنی؟
عاخه فکر کن وقتایی که ازش دلخوری کمِ کم باس چهار پنج ساعت تنها باشی تا باخودت حلش کنی،اونوقت هی چشمت به چشمش می افته‍♀️
یا اصلا اون وقتایی که حوصله عالم و ادم که پیشکش حتی حوصله خودت رو هم نداری،چطور وجودش کنارت تحمل میکنی؟
اصلا اون وقتای تنهایی دلچسبت چی؟مفتی اونا رو هم از دست میدی :|
خلاصه که از این زاویه تاهل خیلی سخته،همین زاویه ایی که انگار یکی با چسب دوقلو میچسبونن بهت :|
پ
1.مطالب چجوریه؟؟چند تا پست بیشتر نذاشتم و انتظار ندارم که با همین چندتا این سوالمو جواب بدید اما جواب بدید ممنون میشم:)
میخوام بدونم اگه همینطوری به چرت وپرت گویی هام ادامه بدم و مزخرفات روزانه مو بگم خسته نمیشید؟؟؟؟؟؟
2.رنگ هدر و اینا چجوریاس؟؟؟عوض بشه یا نه؟؟
3.ریحانه چجور ادمیه....خب مشخصه که من اینجا خودمم ریحون نیستم ریحانه ام و اصا قرار نیست پستی راجع به کی پاپ بزارم...بماند که اسم وب به کی پاپ مربوطه://به هر حال نظرتون راجع به ریحانه
 
 
پ.
خودت گفتی:
همانا با هر سختی، آسانی ای هست
پس همانا با هر سختی، آسانی ای هست.
 
این فرمایشت، به یک معنا، اشاره نمیکنه به ظهور؟
سختی ای بالاتر و دردناکتر از این هست؟ فرمانروا بنظرت برای شیعه دردی از این بالاتر هست که امام داره اما نمی‌بینتش؟ امام داره ولی تنها...هم خودش تنهاست هم امامش...شیعه ای که دین داره اما بهش عمل نمیکنه...آرزوی رسیدن به لحظه ی دیدار فرمانروا رو داره، دیداری که هم خودش راضی باشه هم فرمانروا...آرزو داره اما تلاشی براش نمیکنه
هیچ آدم موفقی روز رو بااین فکر شروع نمیکنه 
من نامرئی هستم،هیچ کس رو نگاه نمیکنم یه آدم بدبختم من یه بازنده ام فکرمیکنید آدم های موفق فقط خوش شناس هستن اشتباه میکنید.
اونا آدمای هستن که زندگیشون و دوست دارن وهمیشه برنده اند.
شما کی تو زندگی خودتون نقش مکمل شدین؟ وقتی بقیه داشتن نقش اصلی رو بازی میکردن
زندگی به این بستگی داره که ترجیح بدین وچجوری زندگی کنید به خودتون اعتماد داشته باشین قدرت درونتون رو باور داشته باشین 
لیدر شماهستید ،شماتو
بیشتر از همیشه بی دلیل به پدر و مادر بودن فکر می‌کنم.
اهل نصیحت کردن و این حرفا نیستم اما بیایین «بچه های بهتری» براشون باشیم...
چند وقته دارم به سخت گیری های پدرانه و دلسوزی های بعضی اوقات اذیت کننده مادرانه فکر می‌کنم!
شاید رویای خیلی هامون بوده باشه که در مورد بچه هایی که خواهیم داشت قراره چجور پدر و مادری باشیم.اینجانب که همیشه تو رویام خواستم پدری باشم که با بچه‌هام راحت باشم و اونا بتونن مثل یک کوه بهم تکیه کنن و رفیقایی برام باشن که هی
پست هوپ رو که خوندم سوژه این پست به ذهنم اومد. سوالات ِ ملت (بیشترشون فامیل هستن) از روز اولی که من وارد این حرفه شدم تاکنون:
شب جمعه همین هفته یه مراسم دعا داریم واسه فلانی (یکی از هم‌محله‌ای‌های مرحوم)، بیا واسه صدا و سیما فیلمشو بگیر! - چرا از بازی‌های طناب‌کشی و والیبال و فوتبال که جمعه‌ها با فامیل دور هم انجام می‌دیم گزارش نمی‌گیری؟ - اوه اوه ثریا اومد، بحث رو عوض کنین الان گزارشمونو می‌نویسه پخشمون می‌کنن - اسم زن فلان بازیگر چیه؟! و
خب فیلم سکوت اثر برگمان رو دیدم. داستان دو تا خواهر بود که با هم زمین تا آسمون فرق داشتن  نمیتونم بگم چجور فیلمی بود برام. با این که شخصیت هاش کم بودن و بیشتر اتفاق ها هم توی هتل میفته به نظرم واقعا خوب ساخته شده بود هرچند که گفتن این از زبون من مسخره است. دنیای هرکدوم از شخصیت هارو خیلی خوب ساخته بود. با این که شخصیت های فیلم با هم مرتبط بودن ولی هرکدومو جدا از هم دنیاشونو به تصویر کشیده شد. حتی پسر بچه ی کوچک داستان. اینارو که میبینم متوجه حرفه
ممنونم از هیوای عزیزم و رفیق نیمه راه بابت دعوت به این چالش دوست داشتنی :)
میتوانم بیست سال دیگر را ببینم، همین نبات خوش قلب و مهربان را که لباس قشنگش را می پوشد و جلوی آیینه موهایش را می بافد و برای خودش دلبری می کند، بیست سال دیگر همین نبات مهربان و خوش ذوق را می بینم که رابطه اش با خدا فوق العاده است و با تمام وجود تسلیم خواست اوست، همین نبات دوست داشتنی را می بینم که با هیجان زندگی می کند و به دنبال یاد گرفتن چیزهای تازه است، می توانم نبات بی
عصبی ام مغزم داره منفجر میشه یه ساعته گیر دادم به همه چیز زندگیم داشتم یکی یکی قسمتهای مختلف زندگیما به لجن میکشیدم توی ذهنم که یاد اینجا افتادم هرچی با خودم فکر کردم چرا این وبا زدم یادم نیفتاد رفتم پست اولما خوندم یسری چرندیات بود که انداخته بودم گردن اشفتگی ذهنیم فهمیدم الان همونجاییم که دوسال پیشم بودم فقط یکم حادتر مغزم بیشتر دچار خزعبلات شده راه رهاییشا بلدم سرکوب مغزم طول میکشه یکم اما سرجاش برمیگرده ودوباره زندگی میکنه... مجبوره تا
سلام من کیمچی هستم
یه سری مشکلا پیش اومد که مجبور به جا به جایی وب شدم
به خاطر فعالیت نداشتنم هم از نویسنده وبی شدن کنار کشیدم
و
اصلا هم متاسف نیستم که فعالیت نداشتم چون کارو زندگی داشتم
من گستاخ نیستم و فقط روراستم
سفارشات شما تو کمتر از یه روز تحویل داده میشه
چجور سفارش دادن هم توی دکمه ها هست وب میهن بلاگ من هنوز پا برجاست اما اونجا اگه کسی سفارش داد اماده نمیشه فقط و فقط اینجا 
 
آهای اون دختر و پسری (یا زن و شوهری) که میاید تو قسمت عمومی مترو یه جوری دستاتون رو میگیرید دور همدیگه...نمیگید شاید ما اول صبحی در حالی که داریم به پوچی زندگی و تکراری بودنش فک میکنیم شاید یهو دلمون بخواد این حالات رو تجربه کنیم :(
یا دختر خانوم محترم اون چجور نگاهیه به اون آقا پسر میکنی؟! خیلی جلو خودمو گرفتم نیومدم پسره رو بزنم کنار و بگم که خانوم محترم اگه میشه یکمم به من اونطوری نگاه کن بلکم کمی از تلخی زندگی رو برام بشوره ببره !
-----------------------
می خواست که برود، از لابلای پرس و جو شدن ها آمدِ بود که: دو سه سال اول خیلی سخت است ها... آنجا بهشت نیست ها... با چشم باز ها، مراقبت ها... . او چه می گفت؟ بعد از بیست و اندی سال سختی کشیدن و خوردن از خودی ها؟ دو سه سال؟! هــمه ـش؟! آنجا اگر جهنم هم باشد هوا از اینجا بهتر است.
پسر این خیلی دردناکه! اینکه مثل یک عروسک تو دست یک بچه ی "شیطان" باشید که هر روز با سر و صورت به در و دیوار کوبیده شوید و آخ؟! نه، عروسک ها همیشه لبخند روی لب ـهاشان است! من نمی دانم این
میگه:من‌باعث‌شدم‌هم‌نماز‌خون‌بشه‌،هم‌چادری!
من‌باعث‌شدم‌به‌خدا‌نزدیکتـربشه!چرا‌‌قطع‌رابطه‌کنم؟
میگم:خب‌محض‌رضای‌تو‌تغییر‌کرده نه‌مـحض‌رضــای‌خـــدا !!!
واسه‌همینه‌که‌غالباً‌ بعداز‌قطع‌رابطه‌به‌وضعیت‌قبلش‌برمیگرده
‌در‌حالیکه‌اگه‌این‌تصمیمش‌برتغییر‌،‌ آگاهانه، واقعی‌و‌پایدار‌بود
نبایدتحت‌هیچ‌شـرایطی ‌برگرده‌به‌عقب! 
تازه‌این‌دیگه‌چجور‌هدایت‌کردنه‌!؟
که‌هم‌به‌نـماز‌و‌حـجاب‌و‌توجـ
همون اولشم آدم موندن نبودی خیلی جا کم آوردم ولی تو پشتم نبودیاز همون اولشم چشات برام فرق میکرد برو اما اگه رفتی سمت من برنگردمعرفت داشتی تنهام نمیذاشتی هی قهر و هی آشتی دیگه شورش در اومدتو دلت چی هست آینمون چی پس یهو بهم زدی از قصد آخه دلت میومد
 
…♫♪♫… تیک موزیک …♫♪♫…
 
اعتمادی که شکست مثل روز اول نمیشه دلی که بشکنه خب دیگه برات دل نمیشهولی باز با این همه دلم برات تنگ میشه تو چجور آدمی هستی دل مگه از سنگ میشهمعرفت داشتی تنهام نمیذاشتی 
پنج آذره و ۲۵ روز دیگه پاییز هم‌تموم میشه میره ! 
از پاییز امسال هیچی نفمیدم،ن بیرون رفتم که بخوام عکسی بگیرم
ن کسیوداشتم که باهاش مهتاب تو فانوس رو گوش بدم 
ن رو برگای پارکا پریدم ،ن صدای خش خششون به گوشم خورد 
هیچیِ هیچیِ هیچی! 
سیزده روز دیگه تولدمه وبعد ۴ سال ،گمونم امسال خونه باشم وباتوجه 
ب روندی که درپیش داریم ،بنظر کاملا تولد مزخرفی درپیشه؛) 
اصلا چرا باید روزی که دنیااومدیم رو خاص بدونیم؟؟ منکه بارها وبارها 
آرزو کردم کاش دنیا نمی
- سلام، اینجا کجاست؟
+ همونطور که از عنوان وبلاگ میشه تشخیص داد، من محمد جواد منصورزاده هستم و اینجا هم وبلاگ منه. اگه مایل هستید بیشتر درباره من بدونید شاید صفحه درباره در منوی بلاگ بتونه بهتون کمک کنه. برای چندمین بار شروع کردم به نوشتن وبلاگ. امیدوارم اینبار بلاگ نویسیم پایدار بمونه. 
- اینجا چجور جایی قراره باشه؟
+ راستش من یه مشتاق یادگیری هستم. همیشه دوست دارم مطالب و مهارت‌های جدید یاد بگیرم. قصد دارم از این به بعد مهارت‌های جدیدی رو ک
میگرن چجور بیماری ایه؟ بهترین متخصص میگرن در تهران کیست؟
یک صبح زمستانی در شهر بزرگ تهران در ایران،  (واقع در استان تهران) جمشید یک دقیقه بعد از بیدار شدن، سردردی شدید را تجربه کرد؛ بسیار شدید.
اول خیال کرد به دلیل دوچرخه‌سواری روز گذشته در باد سردردی معمولی گرفته است.
پنج دقیقه بعد اما درد که یک چشمش را هم گرفته بود، او را به وحشت انداخت که حتماً اتفاقی در سرش افتاده؛ حتی خیال کرد ممکن است در حال مرگ باشد: این همه درد طبیعی است؟ هرگز چنینی
تصمیم گرفتیم بریم ائل گلی توی این‌ سرما... معمولا اونجا هواش سردتر از بقیه جاهاس اونم بخاطر آبی که توی استخر هست... حسابی از زیر و رو لباس و زره پوشیدیم که مبادا یخ بزنیم... رفتیم دیدیم جل الخالق اینا دیگه چجور موجوداتی ان (دخترا) عملا چیز خاصی تنشون نیست و خیلی خوش و خرم دارن با (ایشاا...) نامزداشون میگن و میخندن... به ضرس قاطع این بخاطر گرمای محبت و حرارتِ عشق و علاقه ی بینشون بوده وگرنه مقاومت اونا درمقابل سرما دلیل دیگه ای نمی تونست داشته باشه!!
امشب Whcaw یه پستى رو توى استوریش گذاشته بود(کلیک کنید)یعنى میتونم بگم اوج حقارت و بدبختى انسان…اوج حیوون بودن…اوج نجاست…و اوج بدترین فحشى که میتونید نثار همچین موجود کثیفى کنید!!!!…از خودم پشیمونم که چرا بهش حیوون گفتم:(…به والله مجید حیوون خیلى ارزشش از این عن دوپا بالاتره!
آخه دیوث،جنده…میدونى چه بلایى سر اون بچه دارى درمیارى…بى شرف میدونى اون بچه چجور روحش به گا میره!!!خود بى شرفت رو یه مشت بى صفت آشغال بزرگ کردن که همچین بلایى سر این بچ
واقعا بده ک خونشون دقیقا رو ب روی خونه ی ماست و پنجره منم رو ب پنجره اون:| ... حرصم میگیره از کاراش ... مخصوصا نمیدونم اینکه چکار میکنه ک معمولا اینموقع شب میاد خونه ... اینکه الان رسید و انقد بدبخت هول هول شامشو میخوره پنجره اونا بازه پنجره منم باز شد برخورد قاشقش با بشقاب تا اینجا میاد ...سه قاشق بود لعنتی:)) 
اینکه میدونم چه ادمیه ولی بعد از برگشتنشون از تهران هر وقت چش تو چش میشیم رسما فرار میکنه با اینکه میدونم چجور ادمیه ولی تا منو میبینه سرش پا
بسم رب الشهدا و الصدیقین و الصابرین
 
 
من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزمها و فرو ریختن تصمیمها و برهم خوردن اراده ها و خواسته ها شناختم...(2)
 
خیلی تو زندگیم اتفاق افتاده که این حدیث رو لمس کردم
اما
این سری فرق داشت...
 
______________________
پ.ن 1 : خون به مغزم نمیرسد و نمیدانم چه بگویم!
 
پ.ن 2 : حدیث امام علی(ع)
پ.ن 3 :
_  مامانت نمیاد بریم؟ما داریم با یه کاروان میریم
نه نمیاد...مجرد نمیبرن؟حتما باید یه محرم باشه؟ چقدر این کاروانا مسخره هستند
_نه دیگه
امسال
از 2 دی داشتم امتحان میدادم تا 5 بهمن
تموم که شد گفتم فقط میخوابمو استراحت میکنم
ولی اونقد درگیری داشتم ک هیچی نفهمیدم
بعدم بعد 4 روز دوباره کلاسام شروع شد
به همین زیبایی خستگی همه چی موند تو تنم
و من الان در خسته ترین حالت ممکن بسر میبرم
سعی میکنم شاد باشمو انرژیمو حفظ کنم ولی واقعا بعضی شبا کم میارم 
دیسکاشن مقاله رم هنوز راستو ریستش نکردم فردا تمومش کنم بره پی کارش
کارآموزیامونم ازین ترم شروع میشه
امروز به استاد اندیشم دوستم گفت دو رشته می
میدونی مرد؟از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه ! قشنگ بودن خوبه ها؛ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده.اونی که تو عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فر خورده و صورت خیسو کلافه باهاش دوئیدی،باهاش خندیدی،باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه و تو برف ریزون زمستون با ص
به جرئت میتونم بگم یکی از عواملی که باعث افسردگی من میشه و هیچ جوره نمیشه از بین برد شخصیت من هست
روحیه پرفکشنیست من بزرگترین عاملی بود که توی دوران کنکور من رو نابود میکرد و اون صدای منتقد درونم که خودش بزرگترین بدخواه زندگیم بود (و نه فامیل و دوست و همسایه و آشنا)
و دومین عامل حسادت بیش از حد من به همه و در هر زمینه
چشم دیدن اینو ندارم که ببینم یکی از من یه چیزی بیشتر داشته باشه 
چشمشو ندارم ببینم کسی رتبه ش از من بهتر شده
جشنی که برای رتبه ها
صاحب باشگاهی که میرم یه خانم میانسال مثلا حدود 45، 50 ساله ولی بهش میاد بین 30 تا 40 سالش باشه. موهای سفید و مشکی که به خاطر گذر عمره اما مثل مش قشنگه و هیکل کاملا ورزشکاری. یه جذبه ی خیلی خاصی هم داره. همه ی رشته ها رو هم کار میکنه، یعنی جوری که اگه یکی از مربی ها نیاد خودش جایگزین میشه. بعضی از رشته ها هم کلا دست خودشن. 
پارسال من حدود 6 ماه نتونستم برم بعدش که رفتم دیدم سوخته! صورتش، دست هاش، گردنش... همه سوخته بودن، توی خود باشگاه هم این اتفاق افتاد.
اومدیم مشهد. شب اول تو کمپ غدیر و کلبه هاش بودیم . در اصل یه نوع کانکس. برای شبهای بعد خونه گرفتیم.
هنوز من زیارت نرفتم. دیشب که نماز رو حرم خوندیم، پسرم خیلی اذیت کرد ، من توی صحن موندم و به همتا گفتم تو برو زیارت. جمعه هم برای نماز من موندم خونه با پسر کوچیکم و دخترم. ناهار اماده کردم و ... همتا و همسر  و پسرم رفتن نماز جمعه و زیارت. با وجود پسر کوچیکم زیارت رفتن سخته، کمر همسر هم گرفته و درد بدجوری داره، پاش هم دیروز نماز صبح بدجور پیچ خورده و ورم
متن آهنگ معرفت از ماکان بند
 
از همون اولشمآدم موندن نبودیخیلی جاها کم آوردمولی تو پشتم نبودیاز همون اولشم چشات برام فرق میکردبرو اما اگه رفتی سمت من برنگردمعرفت داشتی تنهام نمیذاشتیهی قهر و هی آشتی دیگه شورش در اومدتو دلت چی هست آیندمون چی پسیهو بهم زدی از قصد آخه دلت میومداعتمادی که کشت مث روز اول نمیشهدلی که بشکنه خب دیگه برات دل نمیشهولی باز با این همه دلم برات تنگ میشهتو چجور آدمی هستی دل مگه از سنگ میشهمعرفت داشتی تنهام نمیذاشتیهی قه
بچه ها این اولین چالشمه
خوشحال میشم توش شرکت کنین
 
 
1. با کدوم گروه با کی پاپ آشنا شدین
2. اولین بایستون تو بی تی اس کی بود؟ و چندبار تا الان تغییر بایس دادین؟
3. چندوقته آرمی شدین؟ با کدوم آهنگ؟
4. بایستون کیه و چرا به عنوان بایس انتخابش کردین؟
5. نظرتون در مورد سال 98
6. بجز بی تی اس فن کدوم گروه هایین؟
7. دوس داشتین جای کس دیگه ای بودین؟ کی؟
8. کیو تو دنیا از همه بیشتر دوس دارین؟
9. توی دنیا از کی بیشتر از همه بدتون میاد؟
10. یه جمله که خیلی دوس دارین به
کسایی مثل من که تاریخ هنر رو تا حدی ادامه دار خوانده باشند. می دونن که در وهله ی اول انسان تعجب میکنه از تاریخ پیچیده و به شدت پیشرفته هنر، به مرور این تعجب جایش رو به تفکر و دنبال علت های معمولی گشتند میده و کم کم تفکر در سطح معمول جوابگو نیست... از یه جایی به اون ور پی میبری که قطعاتی کمه. یا قطعاتی اشتباهه. قسمت هایی از تاریخ هنر اون چیزی نیست که اینگار در واقعیت صورت گرفته..... یه چیزایی جلوی چشم هست که نباید باشن. که اگر هستند چجور بوجود اومدند..
میدونی مرد؟از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه ! قشنگ بودن خوبه ها؛ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده.اونی که تو عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فر خورده و صورت خیسو کلافه باهاش دوئیدی،باهاش خندیدی،باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه و تو برف ریزون زمستون با ص
چند روز نبودم؟!....خیلییی:))
یکی دو هفته که خونه رو آماده میکردیم و خرید میکردیم که مامان بابا از مکه بیان،یه هفته هم که اومده بودن و همه ش اونجا بودیم،امشبم سوغاتی ها رو گرفتیم و اومدیم خونه و تامااام:)))
الان احساس میکنم زندگی به حالت عادی برگشته و میتونم از اول یه زندگی جدید شروع کنم چون این چهل ،پنجاه روز واقعا هیچی سرجای خودش نبود:))
خب ،اولین کاری که دوست دارم انجام بدم اصلاح رژیم غذاییمه
یه مدت بود حس میکردم الکی سرم گیج میره و سرحال نیستم،
سلام عرض میکنم به کاربران وب درس ! در این مطلب پاورپوینت درس چهارم زبان دهم  رو برای شما قرار دادیم ! همین اول بهتون بگیم که این پاورپوینت فقط یک پاورپوینت معمولی نیست ! واقعا روش کار شده ! طراحیش خیلی شیک و با دیزاین عالی انجام شده ! به دلیل اینکه طراحش با سابقه و متخصص پاورپوینت های درسی هست پاورپوینت درس چهارم زبان دهم
با عنوان ” Traveling the world ” ارائه شده و فکر میکنم درس جالبی برای اکثر دانش آموزا باشه ، ما هم بهتون پیشنهاد میکنیم اگه علاقه د
امیرکبیری ها
اگر یک روز از من بپرسید پلی تکنیک تهران چجور جاییست؟ به شما خواهم گفت جایی که در آن اکثرا ادم هایی که با وضع مالی خوب، از دبیرستان های خوب، با معلم ها و مشاور های خوب آمده اند. در این جا با چه چیز مواجه می شوید؟ با یک لرزش عمیق در این ادم ها. دیگر نه از معلم های خوب خبری هست، نه از مشاورین کارکشته. اینجاست که با حجم عظیمی از شکست ها، نتایج بد و مشروطی ها روبرو می شوید آنهم از جانب کسانی که رتبه کنکورشان از سن من کمتر است! بله این وضعیت
کاش من پسر بودم...کاش پسر بودم و نشون میدادم چطور باید با یه دختر...با کسی که عاشقشی چجور رفتار کنی...براش شعر میگفتم...تو چشماش نگاه میکردم و مولانا میخوندم...دستشو بی ترس از هیچکس محکم میگرفتم...و بی توجه به آدما تو خیابون وایمیستادم جلوش یهو...موهاشو کنار میزدم و میگفتم تو چرا انقد نازی اخه؟از موهاش تعریف میکردم...از دستاش...از برق چشماش...از خط منحنی زیبای لبخندش...انقدر از زیباییاش میگفتم تا دیگه محتاج شنیدن تعریف و تمجید از هیچکس دیگه ای نباشه...
 از فرداشبِ همان شبی که درباره ی شب تاب ها گفتم یکی یکی گم شدند!
از فرداشبِ همان شب، هر شب که می نشینم لب پنجره و پیِ شب تاب هایِ توی آسمان میگردم و بعد همین ها ک نزدیک ترند و در همسایگی، می بینم ک یک به یک دارند ناپیدا می شوند شب تاب ها! و هر شب کم رنگ تر می شود ردّ نورهای جامانده شان...
امشب توی پنجره های روبرویی دیگر خبری از شب تاب های طبقه ی چهارم و سوم ساختمان دست راست و پنجره سوم از سومین ساختمان دست چپ و حتی همین دخترک همسایه ی پنجره سوم از ساخ
سلام به همه .... سلامی از جنسه یک سال غیبت ....
نمیدونم چجور شروع کنم ولی بیشتر از همه از این ناراحتم که شرایط و سر شلوغیای زندگیم (و در بعضی موارد تنبلیم) نذاشته که به یاد وبلاگ بمونم و مرتب بنویسم ....
راستش واقعا مطمئن نیستم که این آمار بازدید چجوری کار میکنه ولی به نظرم یه جای کار مشکل داره چون چطور میشه بینه این همه آدم یه نفر نباشه که یه نظر خشکو خالی بذاره ؟ (به شخصه خیلی نظر خواننده های وبلاگ برام مهمه...حتی اونایی که در حده یه بازدیده کوچیک او
 من نمیدونم به چه زبونی باید بگم! این زندگی ای نیست که من میخوام:(
ولی مشکل اینجاست که نمیدونم چجور زندگی ای میخوام... یعنی کاملا هم خلاف میلم نیست، مثلا من دوست دارم بخشی از زندگیم آکادمیک بمونه همچنان، ولی در کنارش دلم میخواد به ورزش و ویولنم هم برسم.. وقت داشته باشم که بشینم لاک بزنم و عکس دامن تو پینترست نگاه کنم:) یه روزایی هر چقدر خواستم ویدیوی پارکور تماشا کنم، و شاید یه روز برم که یاد بگیرم کیک بپزم:)
ولی در عین حال میدونم اینکه وظیفه ای د
...خنده گرمی کرد و این خنده ی او، جرج، میتوانست تمام دنیا را گرم کند و اگر تمام مردم دنیا می توانستند او را ببینند در یک آن، همه ی جنگ ها، خصومت ها و دشمنی های روی کره ی زمین از بین می رفت یا دست کم یک آتش بس بسیار طولانی اعلام میشد.
 دختر پرتقالی/ یوستاین گاردر
خنده گرم چجور خنده ای میتونه باشه؟ چقدر دلم میخواد میتونستم خنده شو ببینم تا بفهمم چطوریه.
البته فکر میکنم حتما چون بین کسی که خنده رو می دیده و دختری که میخندیده حسی بوده اونو گرم میکرده.
متن ترانه ادی عطار به نام الکی خوش

الکی‌ خوش ، تو با خودت توو جنگی منو نکشنذار به هم بریزه سر یه مشت ، حرفِ بی‌ ربطتو چی‌ باید میدیدی دیگه بی‌ رحم ؟بگو به من ، شبات چجوری میشه بدونِ مندورت کیا رو ریختی بگو برن ، بسه دوریچجور دلت میاد میتونی‌من خالی‌ میکنم رو کاغذ ، خودموتا کلِ گریه هامو راه دست کنم وتو هم که خوب بلدی وابسته کنی‌آخ ، بری کجا بسه نروقلبم آی ، نمیخوای از توو جلد بد درایتو خوب نمیشی‌ تا خودت نخوایتا خودت نخوایقلبم آی ، چرا نمی
1-آدم خواریدر دیپ وب میتونید سایت هایی پیدا کنید که گوشت انسان خرید و فروش میشه.. در این سایت ها همچنان ویدیوهایی هست از کسانی که در حال خوردنه گوشت انسانند!علاوه بر این میتونید یه آدم رو پیدا بکنید با هم قرار بذارید که هم دیگه رو بخورید..ینی مثلا دست های همو میبورید و میخورید! .
2-اتاق شکنجه⛓توی دیپ وب سایتی وجود داره به نام Red Room شما با پرداخت پول میتونید به صورت آنلاین «Live» شکنجه شدن یه شخصی رو ببینید !جالب تر اینجاست که میتونید نظر بدید که با
یکی دو دوز پیش نوشت:
رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سا
ذهنم هیچ طبقه بندی خاصی برای فکر کردن نداره. همه چی درهم برهمه توش.
از دین و مذهب بگیر تا درس و کار و مهاجرت.
آروم و قرار ندارم.
یه کتاب رو تموم نکرده به شروع کردن یه کتاب دیگه فکر میکنم و هرچی میخونم حس میکنم داره وقتم تلف میشه.
همش احساس میکنم یکی دو روز بیشتر وقت ندارم که به همه ی چیزایی که میخوام برسم و بیست و چهار ساعت خیلی کمه.
نماز که میخونم به این فکر میکنم این دیگه چجور مسلمون بودن مسخره ایه حتی نمیدونم دارم چی میگم، نماز که تموم میشه سریع
چند سال پیش بود 
چی شد و چطور شد که شب مشهد بودیم یادم نیست 
شب قدر رفته بودیم؟ نمی دونم 
اما نصف شب تو صحن امام رضا بودیم 
و باز چجور شد که من خوابم نگرفته بوده رو هم بازم نمی دونم 
اما خوب یادمه 
اولین باری بود که دعای ابوحمزه ثمالی امام سجاد رو خوندم 
و هنوز مزه اش یادمه 
اینکه جاهاییش خیلی شبیه کمیل امام علی میشد اما چون طولانی تر بود لطیف تر بود
دعای کمیل رو دوست داشتم 
اما چرا این قدر مزخرف باید زندکی آدم باشه که از وسط یه خانواده ی مذهب
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



















#کلیپ
کلیپ به مناسبت تولد شهید (دی ماه ۹۷)
............ ۱۳۶۱/۱۰/۰۸ ..............
زندگی، مثل یک پازله که بچگیهامون دستمون میدادن
به نظرت من در نظر بقیه چجور آدمی میام؟ خب فکر کنم آدمی که اینجارو خونده یجور منو میشناسه و آدمی که نخونده هم یجور. اما میخوام ببینم چجوری به نظر میام توی هر دوتا نگاه. دلم میخواد ضعف هامو میدونستم. نه برای این که نقاب بزنم. نه خیلی وقت بدون هیچ نقابی جلوی آدما میام بدون ترس، خیالم راحت تره. اما این باعث نشده دلم نخواد چجوری بودنمو بدونم. شاید باید خودمو از بیرون ببینم خودم. شایدم چه با نقاب چه بی نقاب آدما در هر صورت منو نشناسن. همیشه یه بخشی سان
این چند روز اینقدر حرکات عجیب و غریب از همکلاسیام دیدم که متوجه شدم اون تصور غلطم از فرهنگ هیچ ربطی به اینکه تو پولدار باشی مهندس و دکتر باشی نداره
هرچی که هست ربط به اینا نداره
هفته پیش که یروز رفتم دانشگاه همین خانم ز که ادعای اینو داره خواهرش رزیدنت فلانه و خونش سه تا دکتر!!!!!!!داره(حالا من که میدونم چجور فرت و فرت دکتر شدن ولی به روش نمیارم فقط کافیه یکبار بگم بالای تاییدیه انتخاب واحدتو بخون نمیخواد ما رو گول بزنی که خیلی باهوشین نوشته سهم
خانم اکسیژن!
عینک میزنی اما همیشه تاکیید میکنی که نمره چشمت خیلی پایین نیست و فقط برای مطالعه میزنی!اما من از وقتی دیدم که روی چشمت هست.بله نمیخوای نشان دهی نقصی داری.بله کمال گرا دوست داشتی.
هر دفعه باید عذر خواهی کنم بابت همان دفعه که با تنه زدن و با کلیشه ی همیشگی ایرانی اشنا شدن دو جوان سه ثانیه چشم در چشم شدیم.شاید بازوی نحیفت درد گرفته بود اما از روی غرور خم به ابرو نیاوردی بلند نشدی و فریاد بزنی سکوت کردی و من دستپاچه تر از ان بودم که بتو
بنظرم همه ی ما برای یکبار هم که شده باشه به دلایلی که ممکنه باعث شه اطرافیان ترکمون کنن فکر کردیم،البته همتون میدونین منظور از اطرافیان دقیقا چجور اطرافیانی هستنو منم داشتم برای بار اول بهش فکر می کردم،خب راستش الان که فکر میکنم میبینم چقد مسخره و خنده داره که الان دارم راجب همچین چیزی پست مینویسمولی خب دلم خواست
نمیدونم دقیقا چه ویژگی هایی همون اطرافیانو فراری میدن ولی همیشه بعد تنه زدن به خواهرم میگه خدا به اطرافیان آیندت رحم کنهخب شاید
بنظرتون من چجور ادمی هستم؟؟
برداشت شما از من چیه؟؟
وبلاگم از چه نظر باید یه آبی بهش بخوره ؟؟
در چند خط تعریف کنید 
جا نشد برگه اضافه میارم خدمتتون 
از اون بابت خیالتون فرش 







متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
بنظرتون من چجور ادمی هستم؟؟
برداشت شما از من چیه؟؟
وبلاگم از چه نظر باید یه آبی بهش بخوره ؟؟
در چند خط تعریف کنید 
جا نشد برگه اضافه میارم خدمتتون 
از اون بابت خیالتون فرش 







متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
از زمانی که مجرد بودم همیشه تو قنوت نمازهام دعا می کردم  "خدایا همسری به من بده که با کمک هم بهت نزدیکتر بشیم. "
 همیشه خیلی دلم می خواست در زندگی زناشویی ام یجوری رفتار کنم که جمله ای که حضرت علی ع در مورد حضرت فاطمه س به پیامبر ، وقتی پیامبر فرمودند علی جان فاطمه را چگونه یافتی ، گفتند ،همسرم به من  بگن.
این رو هرگز به همسرم نگفته بودم.
​تقریبا یه دوسالی بود که در مورد تعدد زوجات فکر می کردم. و حدود یکی دو ماه پیش برای اولین بار به همسرم پیش
اوضاع خوابم تباهیِ محض است. از نظر روانپزشکی هم مشکل به خواب رفتن دارم، هم از خواب بیدار شدن، هم عمق خواب و هم تداوم خواب. قشنگ ریده‌ام. (نگارنده همچنان اعصاب ندارد.) حالا که بدتر هم شده. هرشب هم که نمی‌شود قرص خواب خورد. اصلا مگر می‌شود هر هفته بروی داروخانه‌ی آقای سهروردی و با بدبختی، درحالی که هزار سالت است، با توضیح این‌که بابا به خدا نمی‌خوام خودمو بکشم، و من اگه بخوام خودمو بکشم خوب بلدم چی بخورم، چجور بخورم و کی بخورم، و من اصلا خودم
HTML و CSS با مخلفات
سلااااام دوستان، جایی نرید،
خبری نیس، هر چی هس اینجاس!
توی یه دوره آموزشی خوشمزه (!)
یا بهتر بگم باحال میخوایم با هم
Html و Css رو همراه با توضیحات اضافه
یاد بگیریم، این دوره محدودیت سنی
نداره و فاقد رنگ مصنوعیه (!)
ببخشید منظورم این بود که
هیچ پیش نیازی هم نداره
(جالبه ربطی هم نداش) 
با جهش همراه شو ...
این دوره در حال تکمیل شدنه ....
  در ادامــه مطـلـب  
 
لینک :   مشـاهـده دوره در آپـارات  
و یا می‌تونید اینجا همشو مـشـاهـده کنید
خیابون و کوچمون رو فرش انداختن بخاطر شب قدر،برای خوندن دعای مورد علاقم،جوشن کبیر :) کاش نبات هم میتونست بره لابه لای جمعیت،تا بدون توجه به اطرافش،عشق کنه با خداش :)
 چقدر قشنگه که اسم های خدا رو صدا بزنی،فکرشو بکن خدا آخرش بگه خب عزیزم چی میخوای؟دارم فکر میکنم اون لحظه چی بگم به خدا،اصلا چی میتونم بگم؟ :))
دوستت دارم خدا،خیلیییییی دوستت دارم‌،دلم میخواد گریه کنم،دلم میخواد بگم تو چه وضعیتی بودم و تو چجور ساختیش برام :) هزار بارم میم بگه تو در
نامردی خیلی زشته خیلییی...خیلی بده انقدر مرد نباشی که پای عهدی که بستی بمونی..خیلی بده یذره مرام دربرابر ینفر که باهات حداقل همخونه ست نداشته باشی که غلطی ‌که کردی و فکرایی که تو سرته رو بهش بگی...
واقعا برام سوال که چجور یه آدم میتونه انقدر پست باشه که چشمشو رو تمااام عشق و علاقه ها و زحمت کشیدنها و خون دل خوردنهای یه زندگی ببنده و گول چهارتا ظواهر رو بخوره و خیانت (حتی درحد چت) بکنه اونم با کسی که از ذاتش کاملا خبر داره...؟؟!!!! یه آدم چقدر میتونه
داشتم جاروبرقی می کشیدم 
شر و شر عرق می ریختم 
موکتهای زیر قالیها رو هم می کشیدم 
زیر مبلها رو سعی کردم با کمک پسر اول بکشم 
شرّررر و شرّررر عرق 
نبود 
رفته بود خرید 
با بابا 
فکر نمی کردم به این زودی بیاد 
اما اومد :/ 
فقط یک فرش رو کشیده بودم 
روفرشیها رو قبلش با نپتون کشیده بودم و جمع کرده بودم برده بودم تو اتاق 
میزعسلیها و پشتی ها رو هم
به محضی عکس عنییشو تو آیفون دیدم گفتم اِنا! باز اومد الانه گیر بده که خونه من جاروبرقی نمیخواد! و تمیزه!!!!
امروز کار رنگ اتاق بالا رو تموم کردم
حالا بعدا عکسشو میذارم
واسه زبان هم
در طی یه حرکت ضربتی یهو به سرم زد تعیین سطح آنلاین بدم
12 تومن پیاده شدم :(
بعد رفتم کتاب سطحی که افتادم رو نگاه کردم
90 فاکینگ تومن :/
گفتم برو عمو من نود تومنم کجا بود واسه یه کتاب زپرتی
گفتم برم بگردم دست دومش رو پیدا کنم
دیدم یه سایت نو شو با تخفیف میده 40 تومن
بسی شک کردم
آخه کتابه واسه خود انتشارات جنگله و انتشارات میده63 تومن
حالا چجور اینا میدن 40؟
هیچی دیگه
بی پولی اجازه
انرژی و وقت، احساسات و راحتیِ زیادی خرج شد تا عمیقا فهمیدم ذهن دغدغه مند، چجور ذهنیه. درگیری با حجم زیادی از مشکلات طبقی بندی نشده که براشون راه حلی نداشتم و این در و اون در می زدم تا بفهمم و یه قدم برم جلو، مواجه با عریان ترین شیرینی که دیده بودم، احساسِ نقطه ضعف هام و سرزنش های بی شماری که شیرین واقعی رو هرچه بیشتر از ایده آل ها دور می کرد، اومدن این راه درازِ زجر آور و خسته کننده، در جا زدن در مسیر گذر،رفتن و برگشتن ها، چیز هایی که هنوز گوشه ا
انرژی و وقت، احساسات و راحتیِ زیادی خرج شد تا عمیقا فهمیدم ذهن دغدغه مند، چجور ذهنیه. درگیری با حجم زیادی از مشکلات طبقی بندی نشده که براشون راه حلی نداشتم و این در و اون در می زدم تا بفهمم و یه قدم برم جلو، مواجه با عریان ترین شیرینی که دیده بودم، احساسِ نقطه ضعف هام و سرزنش های بی شماری که شیرین واقعی رو هرچه بیشتر از ایده آل ها دور می کرد، اومدن این راه درازِ زجر آور و خسته کننده، در جا زدن در مسیر گذر،رفتن و برگشتن ها، چیز هایی که هنوز گوشه ا
نمیدونم چجور خشمی توی وجود بعضی ها هست که میتونه اینقدر مخرب ازشون ساطع بشه.
خشم زیاد با کمی بزدلی به نظرم باعث میشه وقتی بستری فراهم میشه که بتونن پشتش ناشناس بمونن و کسی اونارو نشناسه زشت ترین نقاط وجودشون خودش رو نشون میده.
خیلی ترسناک و کمی گریه داره وقتی توی همچین محیطی میری و حرف زدنشون با هم رو میخونی. کاملا انگار وارد یک دنیای دیگه ای شدی با موجودات دیگه ای چون هیچ شباهتی به هیچ فضای دیگه ای که تاحالا تجربه کرده باشی نداره.
هیچ کس اونج
خیابون و کوچمون رو فرش انداختن بخاطر شب قدر،برای خوندن دعای مورد علاقم،جوشن کبیر :) کاش نبات هم میتونست بره لابه لای جمعیت،تا بدون توجه به اطرافش،عشق کنه با خداش :)
 چقدر قشنگه که اسم های خدا رو صدا بزنی،فکرشو بکن خدا آخرش بگه خب عزیزم چی میخوای؟دارم فکر میکنم اون لحظه چی بگم به خدا،اصلا چی میتونم بگم؟ :))
دوستت دارم خدا،خیلیییییی دوستت دارم‌،دلم میخواد گریه کنم،دلم میخواد بگم تو چه وضعیتی بودم و تو چجور ساختیش برام :) هزار بارم میم بگه تو در
در فروردین اگه هفته اول و دوم رو فاکتور بگیریم (که برنامه ش با بقیه ی وقتها فرق داره) هر روز خدا عصر بودم و شاید دو تا هم شب داشتم 
حالا 
امروز صبح بودم 
و الان باید بریم سرخاک 
و من می دونم که اگه بخاطر مادربزرگ تازه فوت شده و رسم خراسانیها نبود هم 
جای دیگه ای جز رفتن به قبرستون نداشتیم 
می دونین 
ما هیچ جا نمیریم 
حوصله ی تحلیل ندارم که چرا و به چه علت 
چون همیشه علت ها مهم نیستن 
گاهی رفتارهای ما در برابر اون علت ها هم به همون اندازه مهمه 
مث
کمتر دو ماه مونده تا کنکورم
خب کنکور هم جز یکی از مراحل مهم زندگیه منه
و مسیریه که باید بگذرونمش [به بهترین نحو]
زندگیه ماها از مسیر های مختلفی تشکیل میشه
و من هیچ وقت یک «نقطه» خاص رو به عنوان هدف قرار نمیدم
و اهداف من شامل یک سری «مسیر» هستن که باید بهشون برسم و به قشنگ ترین شکل ممکن بگذرونمشون
و ازشون لذت ببرم و تلاش کنم برای شروع کردن یک مسیر و جاده قشنگ تر
یه جورایی زندگی مثله بازیه کلش آو کلنزه، 
هی آپدیت میشه و هی جذاب تر و معتاد کننده تر
خیلی زود گذشت وبم یه ساله شده البته توی تیر یه ساله شده خودمم یادم نبود
هیچ کس نیست باهاش حرف بزنم ، همینجوری مینویسم ارزش خوندن نداره ، سرو تهم نداره فقط می خوام هرچی میاد تو مخم رو خالی کنم.
اونقدر دلم گرفته و پربغضم که دارم خفه میشم یه سیل اشک پشت چشام جمع شده یهو می خوان سر ریز بشن ولی جلوشو میگیرم ، اگه الان جام خوب بود های های گریه میکردم ، از این حال بد هارو خیلی وقتا تجربه میکنم ،راستش خجالتم نمیکشم و  با این سنم میشینم قلپ قلپ اشک میریز
HTML و CSS با مخلفات
سلااااام دوستان، جایی نرید،
خبری نیس، هر چی هس اینجاس!
توی یه دوره آموزشی خوشمزه (!)
یا بهتر بگم باحال میخوایم با هم
Html و Css رو همراه با توضیحات اضافه
یاد بگیریم، این دوره محدودیت سنی
نداره و فاقد رنگ مصنوعیه (!)
ببخشید منظورم این بود که
هیچ پیش نیازی هم نداره
(جالبه ربطی هم نداش) 
با جهش همراه شو ...
این دوره در حال تکمیل شدنه ....
  در ادامــه مطـلـب  
 
نقشه راه این دوره:
 
لینک :   مشـاهـده دوره در آپـارات  
و یا می‌تونید اینجا 
نکات عکاسی کودک
دوران نوزادی و کودکی از مهم ترین دوران زندگی هرکس است که در این دوران کودک هرچقدر بیشتر از پدر و مادرش توجه دریافت کند احساس امنیت درونی و اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکند و در آینده میتواند به عنوان یک شخصیت محکم و تاثیر گذار در جامعه موثر باشد .
ثبت لحظات ارزشمند و خاطرات زیبای کودک توسط والدینش علاوه بر داشتن یادگاری یک جور راه انتقال احساسات آن ها به فرزندشان است که بسیار اهمیت دارد و مهم است .
بیشتر بدانید: آتلیه نوزاد
برا
خب
من و مادرم تا قبل از بحث جهیزیه تقریبا در تمامی مسائل وجه اشتراک داشتیم
اما امان از این جهیزیه
اولین مشکل: حرف مردم
واقعاااا این ی مورد رو اصلا نمی تونم درک کنم
مثلا من میگم فلان چیز رو احتیاجی بهش ندارم یا فوقش سالی یبار نیاز بهش پیدا کنم
و مادر گرامی در جواب: الان مردم چی میگن!
مثلا من نخوام زود پز بگیرم و غذا رو توی قابلمه درست کنم
زندایی بیاد پشت سرم حرف بزنه که آیه رو دیدین توی قابلمه غذا درست میکنه واه واه!!
خب با عرض پوزش به درک!
دومین
دارم کم کم به این واقعیت بزرگ که هرکی سرش بیشتر تو تونبون خودش باشه خوشبخت تره بیشتر ایمان میارم!
اینو میدونستم، همیشه هم میدونستم سر هرکی باید تو زندگی خودش باشه و کاری به کار کسی نداشته باشه،
ولی الان که یه برانداز کلی به زندگی آدما میکنم میبینم این آدما چقدررر موفق ترن!
یه موفقیت ثابت!
یه موفقیت از جنس رهایی!
سرت تو تونبون خودت باشه ماری!
میمیری تو هیچکدوم از کارایی که بت مربوط نیست دخالت نکنی؟؟!
واقعا هیچ اتفاقی نمیوفته اگه یکم جلوی خودتو
رمان تو تمنای منی
نویسنده : v.rahimi1
ژانر : عاشقانه
خلاصه: کاش زندگی یه برنامه یهویی میچید مثلا خیلی یهویی تو خیابون جلو روم سبز شی تو که من رو نمیشناسی ولی من تمام جز جز صورتت رو از حفظم اون موقع که میخواستی عذر خواهی کنی وقتی بهم میخوردی یه دل سیر نگاهت میکردم اونقدر نگاهت میکردم که ساعت از خجالت می ایستاد اونقدر نگاهت میکردم که اگه یه عمر قرار باشه بی تو بگذره مدل بودنت رو حفظ باشم عطر لحظه حضورت رو بوییده باشم صدای قدم هات به گوشم اشنا باشه که
عکاسی کودک
ثبت لحظات ارزشمند و خاطرات زیبای کودک توسط والدینش علاوه بر داشتن یادگاری یک جور راه انتقال احساسات آن ها به فرزندشان است که بسیار اهمیت دارد و مهم است و همانطور که میدانید ثبت این دوران و به یادگار گذاشتن آن ها برای فرزندان تاثیر به سزایی در اعتماد به نفس آن ها در آینده و نقشی که قرار است در جامعه ایفا کنند دارد .
بیشتر بدانید: آتلیه کودک
برای عکاسی کودک با توجه به نظر والدین و راحتی آنها و کوچولویشان شما میتوانید عکاسی را در آتلی
فرکانس شب‌هایی که اگه به پهنای صورت اشک نریزم امکان این‌که سکته کنم می‌ره، داره خیلی زیاد می‌شه. تا چند وقت پیش فکر می‌کردم این توهمه که خیال می‌کنم خنجری به پهلو خوابیده تو عمق بطن راستم و پهلو به پهلو می‌شه، فکر می‌کردم منشا این سوزش چیز دیگریه. دیگه چجور به آدم باس بگن میدونو خالی کن و آدم نخواد که خالی کنه؟ بابام می‌گفت صدام یزید کافر یک‌سری آٔدم‌های مهم رو که اعترافات مهمی داشتند و اعتراف نمی‌کردند رو اینجور شکنجه می کرد که میز
امروز صبح ساعت7/30 نوبت دکتر برای اکو قلب داشتم...البته برای چکاپ و نه چیز دیگری
منو مامانم تو سالن نشسته بودیم که مامانم رفت سمت پذیرش و کارارو ردیف کنه
تو هم زمان یه زن و شوهری کنارم نشسته بودند،خانومه خیلی به شوهرش گیر میداد و حرف میزد 
تا یک قدم ازش جدا میشد میگفت کجا؟باز داری کجا میری و مرده هم هرسری یه بهونه ای میاورد و میرفت
از رفتار  وکردارشون خندم میگرفت،خانومه کاملا واضح بود که به شوهرش شک داره و مرده از قیافش 
حرومزادگی میباریدااا،ح
خیلی وقتها با خودم فکر میکنم بهشت یعنی چی؟ این همه در طول تاریخ آدمها بر سر مضمون بهشت بحث و اختلاف نظر داشتن، اما واقعا بهشت چجور جاییه؟ اصلا جائه؟ یا میتونه حال باشه؟ به هر حال وقتی با خودم فکر میکنم بهشت قطعا جاییه که حال آدم توش خوبه؟ یا مثلا هر جایی که حال آدم خوب باشه ، میتونه بهشت باشه؟ یعنی مهم نیست جاش خیلی خوب باشه، مهم اینه که حال خیلی خوب باشه.. شاید کلیشه‌ای بنظر بیاد ، اما تهه تهش که میری میرسی به این که بهشت رو یه حسی از درون میسا
 
1- برای چندمین دفعه اومدم یه سر به وبلاگم بزنم و مطلب جدید بنویسم، کامنت‌ها رو خوندم، تا اومدم جواب بدم و تایید کنم، همکارم زنگ زد و برای انجام یه کاری با هم رفتیم بیرون و ظهر برگشتم خونه. قبلا هم خیلی پیش اومده که اومدم مطلب جدید بنویسم. تا اومدم کامنت‌ها رو جواب بدم و وبلاگ‌های بروز شده رو بخونم یه کاری پیش اومده که نتونستم بنویسم.
 
2- از جمله سوتی‌های خانه‌داری من همین‌بس که دیروز مهمون اومده بود، نشسته بودیم صحبت می‌کردیم، داشتم از ظ
ایجاد افکت بر روی عکس
برخی از نرم افزارهای مخصوص اضافه کردن افکت به گونه ای میان مردم جا افتاده اند که اکثریت مردم و حتی برخی از عکاسان برای اضافه کردن اشکال خاص و افکت های گوناگون بر روی عکس هایشان از آن ها استفاده میکنند .
 حال در این بین ممکن است برای شما سوال پیش بیاید که برای اینکار از چه اپلیکیشن هایی میتوان استفاده کرد یا کدام یکی بهتر هستند و خروجی بهتری به ما تحویل میدهند .
اگر علاقه به یادگیری چنین نکاتی برای پس از گرفتن عکس های زیبای
نمیدونم این ظلم فاحشی بود یا لطف ناپیدا، که پونزدهم بهشتی‌ترین ماه سال برا من بشه یه تاریخِ تلخ، شیرین ، ملس ، گَس.. نمیدونم اسمشو چی بذارم.. نمیتونم بگم دقیقا چه حسی به این تاریخ دارم.. بعضی روزها سخت غمگینم میکنه بعضی روزها حس میکنم تصمیم درستی بوده...
بنظر من آدمها رو نمیشه هیچوقت شناخت ، حتی اگه ده سال باهاشون زندگی کرده باشی، آخر سر ممکنه درست همونجایی که یه درصد هم فکرشو نمیکردی غافلگیرت کنن.. میدونید چرا؟ چون آدمها هر روز و هر دقیقه تغیی
خیلی وقتها با خودم فکر میکنم بهشت یعنی چی؟ این همه در طول تاریخ آدمها بر سر مضمون بهشت بحث و اختلاف نظر داشتن، اما واقعا بهشت چجور جاییه؟ اصلا جائه؟ یا میتونه حال باشه؟ به هر حال وقتی با خودم فکر میکنم بهشت قطعا جاییه که حال آدم توش خوبه؟ یا مثلا هر جایی که حال آدم خوب باشه ، میتونه بهشت باشه؟ یعنی مهم نیست جاش خیلی خوب باشه، مهم اینه که حال خیلی خوب باشه.. شاید کلیشه‌ای بنظر بیاد ، اما تهه تهش که میری میرسی به این که بهشت رو یه حسی از درون میسا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها